شماره ٥٥: رگ گل آستين شوخى کمين صيد ما دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
رگ گل آستين شوخى کمين صيد ما دارد
که زير سنگ دست از سايه برگ حنا دارد
اگر در عرض خويش آئينه ام عاريست معذورم
که عمرى شد خيال او مرا از من جدا دارد
نگردد سايه بال هما دام فريب من
هنوزم استخوان جوهر زنقش بوريا دارد
برنگ سايه ام عبرت نماى چشم مغروران
مرا هر کس که مى بيند نگاهى زير پا دارد
نميباشد زهم ممتاز نقصان و کمال اينجا
خط پرکار در هر ابتدائى انتها دارد
حيات جاودان خواهى گداز عشق حاصل کن
که دل در خون شد خاصيت آب بقا دارد
بعبرت چشم خواهى واکنى نظاره ما کن
غبار خاکساران آبروى توتيا دارد
بدل تا گرد اميديست از ذوق طلب مگسل
جهانى را گدا در سايه دست دعا دارد
اگر موجيم يا بحريم اگر آبيم يا گوهر
دوئى نقشى نميبندد که ما را از تو وادارد
بفکر اضطراب موج کم ميبايد افتادن
طپش در طينت ما خير باد مدعا دارد
من و تاب وصال و طاقت دورى چه حرفست اين
اسيرى را که عشقت خواند (بيدل) دل کجا دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید