شماره ٥٢: رفته رفته اين بزرگيها ببازى ميکشد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
رفته رفته اين بزرگيها ببازى ميکشد
ريش زاهد هر طرف آخر درازى ميکشد
اندکى تاز از حساب آنسو گذشتى رفته ئى
دل نفس در کارگاه شيشه سازى ميکشد
نى شرابى دارد اين محفل نه دور ساغرى
مست تا مخمور يکسر خودگذازى ميکشد
خلق در کار است تا پيش افتد از دست امل
وهم ميدانها بذوق هرزه تازى ميکشد
ميهمان عبرتى زين گرد خوان غافل مباش
آب و نان اينجا ببولى و برازى ميکشه
تا نفس باقيست با آلايش افتاد است کار
ديده تا دل زحمت رخت نمازى ميکشه
شمع را ديديم روشن شد رموز انجمن
هر سر اينجا آفت گردن فرازى ميکشد
پاس آب رو غنيمت دان که گل هم در چمن
از کم آبى خجلت رنگ پيازى ميکشد
صورت آفاق اگر آشفته ديدى دم مزن
(بيدل) اين تصوير کلک بى نيازى ميکشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید