شماره ٢٥: دل گداخته بر شش جهت بغل واکرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دل گداخته بر شش جهت بغل واکرد
جهان بشيشه گرفت اين پرى چه انشا کرد
ستم نصيب دلم من کجا و درد کجا
نفس يکوچه نى رفت و ناله پيدا کرد
زشرم چشم تو دارد خيالم انجمنى
که بايد از عرقم سير جام و مينا کرد
چه سحر بود که افسون بى نيازى عشق
مرا بخاک نشاند و ترا تماشا کرد
بفکر کار دل افتادم از چکيدن اشک
شکست شيشه برويم در حلب وا کرد
ازين بساط گذشتم ولى نفهميدم
که وضع پيکر خم با که اين مدارا کرد
چو شمع صورت بيداريم چه امکان داشت
سرى که رفت زدوشم اشارت پا کرد
نهفت معنى مکشوف بى تامليم
نه بستن مژه آفاق را معما کرد
جنون بى خودى ئى پيش برد سعى امل
که کار عالم امروز نذر فردا کرد
فسردنى است سرانجام عافيت طلبان
محيط اين گره از رشته گهر وا کرد
خيال اگر همه فردوس در بغل دارد
قفاى زانوى حسرت نميتوان جا کرد
دليل الفت اسباب غيرعجز نبود
پر شکسته ما سير اين قفسها کرد
نداشت ظاهر و مظهر جهان يکتائى
جنون آينه در دست خنده بر ما کرد
درين هوسکده از من چه ديده ئى (بيدل)
بعالمى که نيم بايدم تماشا کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید