شماره ٩: دل چو آزاد از تعلق شد منور ميشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دل چو آزاد از تعلق شد منور ميشود
قطره ئى کز موج دامن چيد گوهر ميشود
گرد هستى عقده پرواز عالى فطرتيست
از حجاب دود خويش اين شعله اخگر ميشود
ايکه از لطف حقيقت آگهى خاموش باش
يک سخن هم کز دو لب خيزد مکرر ميشود
در خموشى بس حلاوتهاست از نى کن قياس
چون نوا دردل گره گرديد شکر ميشود
هيچکس رادر محبت شرم همچشمى مباد
در هوايت هر که گرديد ديده ام تر ميشود
عيب جو گر لاف بينش ميزند آئينه وار
تيرباران زبان طعن جوهر ميشود
گاو خر از آگهى انسان نخواهد گشت ليک
آدمى گر اندکى غافل شود خر ميشود
شوق ميبايد زپا افتادگيها هم عصاست
خضر راهى گر نباشد جاده رهبر ميشود
باد کبر از سر برون کن ورنه مانند حباب
عاقبت اين باده سنگ کاسه سر ميشود
تا گهر دارد صدف ازشور دريا غافلست
آب در گوش کسى چون جا کند کر ميشود
سجده سنگين دلان آئينه نامحرميست
ميل آهن گرد و تا شد حلقه در ميشود
عجز نوميد از طواف کعبه مقصود نيست
لغزش پاى ضعيفان دست ديگر ميشود
در عدم هم دور حسرتهاى ما موقوف نيست
خاک مستان رنگ تا گرداند ساغر ميشود
غير عزلت نيست (بيدل) باعث افواه خلق
مرغ شهرت را خم اين دام شهپر ميشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید