شماره ٣: دل بال ياس زد نفس مغتنم نماند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دل بال ياس زد نفس مغتنم نماند
منزل غبار سيل شد و جاده هم نماند
آرام خود نبود نصيب غبار ما
نوميدى دگر که کنون تاب رم نماند
افسون حرص هم اثرش طاقت آزماست
آن مايه اشتها که توان خورد غم نماند
سعى اميد بر چه علم دست و پا زند
کز سرنوشت جز نم خجلت رقم نماند
فرسود از طپش مژه در چشم و محو شد
آخر بمشق هرزه نگاهى قلم نماند
برگ سپند سوخته دود شرار نيست
آتش بطبع ساز زد و زير و بم نماند
ياد شباب نيز به پيرى زياد رفت
دوزخ به از دمى که حضور را رم نماند
پوچ است قامت خم و آرايش امل
پرچم کسى چه شانه زند چون علم نماند
شرمى مگر بريم بدريوزه عرق
دريا دگر چه موج طرازد که نم نماند
ياران سراغ ما بغبار عدم کنيد
رفتيم آنقدر که نشان قدم نماند
اکنون نشان ناوک آهيم آه کو
پشت کمان شکست بحديکه خم نماند
(بيدل) حساب وهم رها کن چه زندگيست
بسيار رفت از عدد عمر و کم نماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید