شماره ٢٩٠: پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمايى

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمايى
که دراز و دور ديدم ره زهد و پارسايى
پسرا، مى مغانه دهى ار حريف مايى
که نماند بيش ما را سر زهد و پارسايى
قدحى مى مغانه به من آر، تا بنوشم
که دگر نماند ما را سر توبه ريايى
مى صاف اگر نباشد، به من آر درد تيره
که ز درد تيره يابد دل و ديده روشنايى
کم خانقه گرفتم، سر مصلحى ندارم
قدح شراب پر کن، به من آر، چند پايي؟
نه ره و نه رسم دارم، نه دل و نه دين، نه دنيى
منم و حريف و کنجى و نواى بى نوايى
نيم اهل زهد و توبه به من آر ساغر مى
که به صدق توبه کردم ز عبادت ريايى
تو مرا شراب در ده، که ز زهد تو به کردم
ز صلاح چون نديدم جز لاف و خودنمايى
ز غم زمانه ما را برهان ز مى زمانى
که نيافت جز به مى کس ز غم زمان رهايى
چو ز باده مست گشتم، چه کليسيا، چه کعبه؟
چو به ترک خود بگفتم، چه وصال و چه جدايي؟
به قمارخانه رفتم همه پاکباز ديدم
چو به صومعه رسيدم همه يافتم دغايى
چو شکست توبه من، مشکن تو عهد، بارى
به من شکسته دل گو که: چگونه اي؟ کجايي؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردي، که درون خانه آيي؟
در دير مى زدم من، ز درون صدا بر آمد
که: درآي، اى عراقي، که تو خود حريف مايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید