شماره ٢٨٨: بود آيا که خرامان ز درم بازآيي؟

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بود آيا که خرامان ز درم بازآيي؟
گره از کار فروبسته ما بگشايي؟
نظرى کن، که به جان آمدم از دلتنگى
گذرى کن: که خيالى شدم از تنهايى
گفته بودى که: بيايم، چو به جان آيى تو
من به جان آمدم، اينک تو چرا مى نايي؟
بس که سوداى سر زلف تو پختم به خيال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودايى
همه عالم به تو مى بينم و اين نيست عجب
به که بينم؟ که تويى چشم مرا بينايى
پيش ازين گر دگرى در دل من مى گنجيد
جز تو را نيست کنون در دل من گنجايى
جز تو اندر نظرم هيچ کسى مى نايد
وين عجب تر که تو خود روى به کس ننمايى
گفتي: از لب بدهم کام عراقى روزى
وقت آن است که آن وعده وفا فرمايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید