اى خوشتر از جان، آخر کجايي؟
کى روى خوبت با ما نمايي؟
بى تو چنانم کز جان به جانم
هر سو دوانم، آخر کجايي؟
بيمار خود را مى پرس گه گه
پيوسته از ما مگزين جدايى
جانا، چه باشد؟ گر در همه عمر
گرد دل ما يک دم برآيى
تا کى ز غمزه دلها کنى خون؟
چند از کرشمه جان را ربايي؟
چون مى برى دل، باري، نگه دار
بيچاره اى را چند آزمايي؟
دربند خويشم، بنگر سوى من
باشد که يابم از خود رهايى