شماره ٢١٤: نگار از سر کويت گذر کردن توان؟ نتوان

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نگار از سر کويت گذر کردن توان؟ نتوان
به خوبى در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان
چو آمد در دل و ديده خيالت آشنا بنشست
ز ملک خويش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوان
مرا اين دوستى با تو قضاى آسمانى بود
قضاى آسمانى را دگر کردن توان؟ نتوان
چو با ابروى تو چشمم به پنهانى سخن گويد
از آن معنى رقيبان را خبر کردن توان؟ نتوان
چو چشم مست خونريزت ز مژگان ناوک اندازد
بجز جان پيش تير تو سپر کردن توان؟ نتوان
گرفتم خود که بگريزم ز دام زلف دلگيرت
ز تير غمزه مستت حذر کردن توان؟ نتوان
نگويى چشم مستت را، که خون من همى ريزد
ز خون بى گناه او را حذر کردن توان؟ نتوان
بگو با غمزه شوخت، که رسواى جهانم کرد:
به پيران سر عراقى را سمر کردن توان؟ نتوان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید