شماره ١٩٥: گر چه دل خون کنى از خاک درت نگريزيم

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر چه دل خون کنى از خاک درت نگريزيم
جز تو فريادرسى کو که درو آويزيم؟
گذرى کن، که مگر با تو دمى بنشينيم
نظرى کن که خوشى از سر و جان برخيزيم
مشت خاکيم به خون جگر آغشته همه
از چنين خاک درين راه چه گرد انگيزيم؟
هم بسوزيم ز تاب رخ تو ناگاهى
همچو پروانه ز شمع ارچه بسى پرهيزيم
بيم آن است که در خون جگر غرق شويم
بسکه بر خاک درت خون جگر مى ريزيم
تا دل گمشده را بر سر کويت يابيم
همه شب تا به سحر خاک درت مى بيزيم
نيک و بد زان توايم، با دگريمان مگذار
با تو آميخته ايم، با دگرى ناميزيم
راه ده باز، که نزد تو پناه آورديم
بو که از دست عراقى نفسى بگريزيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید