شماره ١٢١: رخ سوى خرابات نهاديم دگربار

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رخ سوى خرابات نهاديم دگربار
در دام خرابات فتاديم دگربار
از بهر يکى جرعه دو صد توبه شکستيم
در دير مغان روزه گشاديم دگربار
در کنج خرابات يکى مغ بچه ديديم
در پيش رخش سر بنهاديم دگربار
آن دل که به صد حيله ز خوبان بربوديم
در دست يکى مغ بچه داديم دگربار
يک بار نديديم رخش وز غم عشقش
صدبار بمرديم و بزاديم دگربار
ديديم که بى عشق رخش زندگيى نيست
بى عشق رخش زنده مباديم دگربار
غم بر دل ما تاختن آورد ز عشقش
با اين همه غم، بين که چه شاديم دگربار
شد در سر سوداى رخش دين و دل ما
بنگر، دل و دين داده به باديم دگربار
عشقش به زيان برد صلاح و ورع ما
اينک همه در عين فساديم دگربار
با نيستى خود همه با قيمت و قدريم
با هستى خود جمله کساديم دگربار
تا هست عراقى همه هستيم مريدش
چون نيست شود، جمله مراديم دگربار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید