شماره ٧٧: من رنجور را يک دم نپرسد يار چتوان کرد؟

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من رنجور را يک دم نپرسد يار چتوان کرد؟
نگويد: چون شد آخر آن دل بيمار چتوان کرد؟
تنم از رنج بگدازد، دلم از غم به جان آرد
چنين است، اى مسلمانان مرا غمخوار چتوان کرد؟
ز داروخانه لطفش چو دارو جان نمى يابد
بسازم با غم دردش بنالم زار چتوان کرد؟
دلا، بر من همين باشد که جان در راه او بازم
اگر آن ماه ننمايد مرا رخسار چتوان کرد؟
چو از خوان وصال او ندارم جز جگر قوتى
بخايم هم از بن دندان جگر ناچار چتوان کرد؟
سحرگاهان به کوى او بسى رفتم به بوى او
بسى گفتم: قبولم کن، نکرد آن يار چتوان کرد؟
چنان ناليدم از شوقش که شد بيدار همسايه
ز خواب اين ديده بختم نشد بيدار چتوان کرد؟
مرا چون نيست از عشقش بجز تيمار و غم روزى
ضرورت مى خورم هر دم غم و تيمار چتوان کرد؟
عراقى نيک مى خواهد که فخر عالمى باشد
وليکن يار مى خواهد که باشد عار چتوان کرد؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید