شماره ٧١: بيا، که عمر من خاکسار مى گذرد

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بيا، که عمر من خاکسار مى گذرد
مدار منتظرم، روزگار مى گذرد
بيا، که جان من از آرزوى ديدارت
به لب رسيد و غم دل فگار مى گذرد
بيا، به لطف ز جان به لب رسيده بپرس
که از جهان ز غمت زار زار مى گذرد
بر آن شکسته دلى رحم کن ز روى کرم
که نااميد ز درگاه يار مى گذرد
چه باشد ار بگذارى که بگذرم ز درت؟
که بر درت ز سگان صدهزار مى گذرد
مکش کمان جفا بر دلم، که تير غمت
خود از نشانه جان بى شمار مى گذرد
من ار چه دورم از درگهت دلم هر دم
بر آستان درت چندبار مى گذرد
ز دل که مى گذرد بر درت بپرس آخر:
که آن شکسته برين در چه کار مى گذرد
مکش چو دشمنم، اى دوست ز انتظار، بيا
که اين نفس ز جهان دوستدار مى گذرد
به انتظار مکش بيش ازين عراقى را
که عمر او همه در انتظار مى گذرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید