شماره ٥٩٤: رويى به طراوت قمر دارى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
رويى به طراوت قمر دارى
چشمى ز ستاره شوختر دارى
در مصر وجود، ماه کنعان را
از حسن غريب دربدر دارى
شمشير تو جوهر دگر دارد
از پيچ و خمى که بر کمر دارى
زان چهره که بوى خون ازو آيد
پيداست که ريشه در جگر دارى
چون گل که ز برگ فاش شد بويش
از پرده شرم پرده در دارى
شرمى که ز باده آب مى گردد
در مستى ها تو بيشتر دارى
تيغ مژه اى به خون رسوايى
از گوهر راز تشنه تر دارى
شيرينى جان به رونما خواهد
تلخى که نهفته در شکر دارى
از روزن دل نديده اى خود را
از خوبى خود کجا خبر داري؟
دلخون کن خاتم سليمان است
نقشى که بر آن عقيق تر دارى
خورشيد چراغ روز مى گردد
زان چهره اگر نقاب بردارى
از جنبش نبض ها خبر دارد
دستى که ز ناز بر کمر دارى
نه با تو، نه بى تو مى توان بودن
وصلى ز فراق تلختر دارى
وقت سفرست تنگ، مى ترسم
فرصت ندهد که توشه بردارى
انگشت به حرف کس منه صائب
از درد سخن اگر خبر دارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید