شماره ٥٤٦: دل را اگر چه نيست ز دلدار آگهى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دل را اگر چه نيست ز دلدار آگهى
دلدار را بود ز دل زار آگهى
بيمار اگر ز درد بود غافل از طبيب
دارد ولى طبيب ز بيمار آگهى
از نافه نيست آهوى رم کرده را خبر
عاشق ندارد از دل افگار آگهى
آن برده است راه به مرکز که نيستش
از سير و دور خويش چو پرگار آگهى
مهر خموشيم به دهن چون صدف زدند
تا يافتم ز گوهر اسرار آگهى
بگشا نظر چو سوزن و باريک شو چو تار
دارى اگر ز نازکى کار آگهى
در شهر زنگ، آينه در زنگ خوشترست
پيش سيه دلان مکن اظهار آگهى
خون مى کنند بر سر هر خار رهروان
يابند اگر ز لذت آزار آگهى
از پيچ و تاب کشف شود خرده هاى راز
دارد ز گنج زيرزمين مار آگهى
انگشت اعتراض به گفتار ما منه
ما را چو خامه نيست ز گفتار آگهى
مهرش به لب زنند چو خال دهان يار
آن را که مى دهند ز اسرار آگهى
پوشيدگى حجاب بصيرت نمى شود
دارد ز خفتگان دل بيدار آگهى
صائب مرا ز بى خبرى نيست شکوه اى
بر خاطر لطيف بود بار آگهى
اين آن غزل که مولوى روم گفته است
کار آن کند که دارد از کار آگهى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید