شماره ٥٣٧: هرگاه رخ ز باده عرقناک مى کنى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
هرگاه رخ ز باده عرقناک مى کنى
هر سينه اى که هست ز دل پاک مى کنى
صبح قيامتى است شهيدان خفته را
هر خنده اى که بر دل صد چاک مى کنى
اميدوار چون نشود چشم ما، که تو
آيينه را به دامن خود پاک مى کنى
چون خرج مور مى شود آخر شکر ترا
در وقت خط به بوسه چه امساک مى کني؟
آماده کن به شيربها عقل و هوش را
پيوند اگر به سلسله تاک مى کنى
چون صبح آفتاب در آغوش توست فرش
از روى صدق سينه اگر چاک مى کنى
نقش برون پرده حسن نهفته روست
از خط و خال آنچه تو ادراک مى کنى
نتوان به آستين ز گهر آب و تاب برد
اى گل عرق چه از رخ خود پاک مى کني؟
چون تير کج که عيب کجى بر کمان نهد
تقصير خود حواله به افلاک مى کنى
در سنگ، لعل روزى خورشيد مى خورد
دل را به فکر رزق چه غمناک مى کني؟
اى آن که دل به اختر طالع نهاده اى
غافل که تخم سوخته در خاک مى کنى
روشن شود ز گريه شبها دل سياه
روغن ازين چراغ چه امساک مى کني؟
از خبث پاک کن دهن خود، چه هر زمان
دندان خويش پاک ز مسواک مى کني؟
برگ سفر بساز که هنگام رحلت است
محکم چه ريشه در جگر خاک مى کني؟
بشنو ز صائب اين غزل دلپذير را
اى خوش خيال اگر سخن ادراک مى کنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید