شماره ٥١٤: اى زلف مشکبار تو از رحمت آيتى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى زلف مشکبار تو از رحمت آيتى
وز لعل آبدار تو کوثر روايتى
جز سايه قد تو که اى پادشاه حسن
روى زمين گرفت به خوابيده رايتي؟
خامش نشين که زلف درازش نه آن شب است
کآخر شود به حرف کسى يا حکايتى
آن کس که بر جراحت ما مى زند نمک
مى کرد کاش حق نمک را رعايتى
پروانه مراد به گردش کند طواف
دارد چو شمع هر که زبان شکايتى
چشمى کز اوست خانه اميد من خراب
معمور مى کند به نگاهى ولايتى
از گمرهى منال که خورشيد داده است
هر ذره را به دست، چراغ هدايتى
بيدار از نسيم قيامت نمى شود
در هر که نيست ناله نى را سرايتى
در خامشى است عيش نفس هاى سوخته
اين شمع از نسيم ندارد شکايتى
تدبير جان سپردن و آسوده گشتن است
آن راه را که نيست اميد نهايتى
از تند باد حادثه شمع مرا بخر
چون دست دست توست، به دست حمايتى
چون صبح، فتح روى زمين در رکاب اوست
آن را که هست چون نفس راست رايتى
تنگ است وقت آن دهن از خط عنبرين
گر مى کنى به صائب بيدل عنايتى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید