شماره ٥١٠: آن را که هست گردش چشم غزاله اى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
آن را که هست گردش چشم غزاله اى
در کار نيست رطل گران و پياله اى
ما را ز کهنه و نو عالم بود کفاف
معشوق نو خطى و مى دير ساله اى
تا گل شکفته شد گرو ميفروش کرد
در خانه داشت هر که کتاب و رساله اى
بگذار حرف محکمى توبه را به طاق
کاين شيشه توتيا شود از سنگ ژاله اى
بلبل چگونه مست نگردد، که مى دهد
از هر گلى بهار به دستش پياله اى
چون عندليب قسمت من نيست از بهار
غير از نگاه حسرت و آهى و ناله اى
مى کرد داغ، سينه کان عقيق را
مى داشت چون رخ تو اگر باغ لاله اى
يک هاله در بساط همه چرخ بيش نيست
ماه تراست هر خم آغوش، هاله اى
صائب چو تاک نيست غم سربريدنش
هر کس به يادگار گذارد سلاله اى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید