شماره ٥٠٦: اى کوه بيستون که چنين سرکشيده اى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى کوه بيستون که چنين سرکشيده اى
بازوى آهنين مرا دور ديده اي!
اى دل که در هواى خط و زلف مى پرى
آخر کدام دانه ازين دام چيده اي؟
امروز مستى تو دو بالاى باده است
معلوم مى شود لب خود را مکيده اى
دارى خبر ز روى زمين، گر چه از حيا
جز پشت پاى خويش مقامى نديده اى
شوخى چنان که تا نظر از هم گشوده ام
از دل چو اشک بر سر مژگان دويده اى
واقف نه اى ز لذت عشق نهان ما
يک گل به ترس و لرز ز گلشن نچيده اى
از خون گرم روز جزا سربرآورد
در هر دلى که نشتر مژگان خليده اى
چون داغ، دل به لاله باغ جهان مبند
مرده است اين چراغ، نفس تا کشيده اى
گوش هزار نغمه سرا بر دهان توست
صائب چه سر به جيب خموشى کشيده اي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید