شماره ٤٨٥: فکنده شور محبت مرا به صحرايى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
فکنده شور محبت مرا به صحرايى
که موج مى زند از هر کنار دريايى
ندانم آن خط سحرآفرين چه مضمون است
که در قلمرو دلهاست طرفه غوغايى
خيال من که به دامان عرش پاى زده
نديده است به اين رتبه سرو بالايى
چه شور در جگر خاک ريخت ابر بهار؟
که هست در سر هر برگ لاله سودايى
اگر تو پنبه غفلت برآورى از گوش
کدام خار ندارد زبان گويايي؟
در انتظار تو هر هفت کرده است بهشت
نظر سياه مگردان به هر تماشايى
ازان هميشه بهارست لاله خورشيد
که صلح کرد ز عالم به چشم بينايى
چه حاجت است به ترتيب لشکر خط و خال؟
تصرف دل ما را بس است ايمايى
برآورد ز خيابان خلد سر صائب
کسى که رفت به ياد بلند بالايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید