شماره ٤٨١: برون نيامده از خويشتن سفر نکنى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
برون نيامده از خويشتن سفر نکنى
ز خويش تا نبرى راه عشق سرنکنى
کنون که بال و پرى هست مرغ جانت را
چرا ز بيضه افلاک سر بدر نکني؟
چو قطره سر به کف دست ابر تا ننهى
هواى صحبت اين بحر پرخطر نکنى
ترا چو آبله از خار بشکفد صد گل
اگر ملاحظه از زخم نيشتر نکنى
چو آفتاب به گرد جهان برآمده گير
به هيچ جا نرسى تا ز خود سفر نکنى
ترا که برگ سفر هست همچو شبنم گل
چرا ز روزن خورشيد سر بدر نکني؟
بس است شوق طلب خضر راه گرمروان
سراغ راه و تمناى راهبر نکنى
کمند وحدت گرداب موجه خطرست
درين محيط ز سرگشتگى حذر نکنى
گره ز کار تو چون غنچه وا شود به دمى
اگر تو جز در دل رو به هيچ در نکنى
در آفتاب قيامت دلير نتوان ديد
به داغ سينه مجروح ما نظر نکنى
نداده آينه خويش را جلا صائب
چو آفتاب سر از جيب صبح برنکنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید