شماره ٤٧٧: چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنى
رخ لطيف چو گلرنگ از شراب کنى
تو کز مکيدن لب نقل باده مى سازى
چه لازم است دل خلق را کباب کني؟
به دامن تو غبار ملال ننشيند
هزار خانه چو سيلاب اگر خراب کنى
ز بس يکى شده ام با تو جاى حيرت نيست
اگر به ديدن خود، ديدنم حساب کنى
يکى هزار ز شبنم شود طراوت گل
ز چشم پاک چه افتاده اجتناب کني؟
تو چون به باغ روى سرو پاى در گل را
ز طوق فاختگان پاى در رکاب کنى
فسرده از دم سرد خزان نخواهى شد
به آه گرم گل خود اگر گلاب کنى
نقاب دولت بيدار مى شود فردا
ز عمر هر چه درين نشائه صرف خواب کنى
درين محيط گهر، چند از هوا جويى
به هيچ و پوچ نفس صرف چون حباب کني؟
دميد صبح قيامت ترا ز موى سفيد
هنوز وقت نيامد که ترک خواب کني؟
چو شمع، رشته جان راست کوتهى لازم
چه لازم است تو کوته ز پيچ و تاب کنى
سفيد کن دل خود را ز نقش ها، تا چند
سواد ديده خود روشن از کتاب کني؟
ترا سياهى رو نيست بس، که از غفلت
سياه موى سفيد خود از خضاب کني؟
ز قطع و فصل شوى مالک الرقاب جهان
اگر چو تيغ قناعت به يک دم آب کنى
به آفتاب جهانتاب مى رسى صائب
درين چمن دل خود گر چو شبنم آب کنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید