شماره ٤٦٦: حضور فرش بود در جهان درويشى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
حضور فرش بود در جهان درويشى
سر نياز من و آستان درويشى
خط مسلمى از انقلاب دوران يافت
رسيد هر که به دارالامان درويشى
ز برگريز جهان ايمنند بى برگان
به يک هواست بهار و خزان درويشى
کف پرآبله اى بيش نيست ابر بهار
نظر به همت دامن فشان درويشى
چه حاجت است نگهبان، که بى سرانجامى
بس است بدرقه کاروان درويشى
به آفتاب مکن نسبتش ز خامى ها
که بى زوال بود قرص نان درويشى
ترا ز سلطنت فقر نيست آگاهى
وگرنه چرخ بود گرد خوان درويشى
به موميايى تسليم مى کند پيوند
اگر شکسته شود استخوان درويشى
چو دانه در دهن آسيا اگر افتد
به حرف شکوه نگردد زبان درويشى
به حرف اگرچه توان يافت حال هر کس را
لب خموش بود ترجمان درويشى
نشان و نام رها کن که بى نشان شدن است
ميان اهل بصيرت نشان درويشى
سياهيى است که خالى ز آب حيوان نيست
اگر سياه بود دودمان درويشى
خدنگش از جگر سنگ خاره مى گذرد
اگر چه سست نمايد کمان درويشى
گذشته است مکرر ز ماه گردون سير
براق همت چابک عنان درويشى
جهان بود رمه اى بى شبان، اگر نبود
نگاهبان جهان پاسبان درويشى
شده است نقطه خاک سيه چو نافه مشک
معطر از نفس خونچکان درويشى
گل هميشه بهارست روى بى برگان
فسردگى نبود در جهان درويشى
) اسباب، سيل آفت را (
به ديده خاک زند خانمان درويشى
گلش بود جگر تازه و دل مجروح
که زردرو نشود گلستان درويشى
ز چشم (سير) مکرر کريم طبعان را
شکسته است بر سر کاسه، خوان درويشى
به روى تازه (سرو از ثمر) قناعت کن
(قرص خوان) درويشى که برگ سبز بود
سپهر سبزه خوابيده اى بود صائب
نظر به همت عالى مکان درويشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید