شماره ٤٦٣: قدم برون مگذار از حصار خاموشى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
قدم برون مگذار از حصار خاموشى
که خواب امن بود در ديار خاموشى
ز خامشى دهن غنچه مشکبو گرديد
خوشا لبى که بود مهردار خاموشى
اگر خمش نشوى حرف زن شمرده که هست
نفس شمرده زدن در شمار خاموشى
سفينه اى است که از دست داده لنگر را
سبکسرى که ندارد وقار خاموشى
زبان چو برگ خزان ديده خاک مى ليسد
در آن چمن که کند گل بهار خاموشى
ز چار موجه رد و قبول يافت نجات
رسيد هر که به دارالقرار خاموشى
سخن که تيغ زبانها ازوست جوهردار
خسى است در قدح خوشگوار خاموشى
به چار بالش دل تکيه کرده است نفس
ز آرميدگى روزگار خاموشى
سخن اگر چه متين است بادپيمايى است
نظر به لنگر کوه وقار خاموشى
چو کودکى که کند در کنار مادر خواب
به خواب رفته زبان در کنار خاموشى
چه فارغند ز شکر و شکايت عالم
نفس گداختگان ديار خاموشى
که ديده است گره را گرهگشا باشد؟
گشاده شد دل من از شعار خاموشى
شهيد زخم ندامت نمى شود هرگز
هر آن لبى که بود پرده دار خاموشى
در خزينه اسرار را کليد شود
زبان هر که شود رازدار خاموشى
به حرف و صوت مرا متهم مساز که هست
دهن گشودن من از خمار خاموشى
گرفته است زبان را به قند چون بادام
حلاوت لب شکر نثار خاموشى
بهاى گوهر ناسفته مى کند فرياد
که هست به ز سخن اعتبار خاموشى
ز انقلاب خزان و بهار آسوده است
هواى مملکت بى غبار خاموشى
خموشيى که بود خارخار حرف در او
به کيش ما نبود در شمار خاموشى
سخن که شاهسوار قلمرو هستى است
شکست مى خورد از کارزار خاموشى
شود به ميوه مقصود بارور صائب
ز برگريز زبان شاخسار خاموشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید