شماره ٤٤٧: تو تا ز هستى خود بى خبر نمى افتى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
تو تا ز هستى خود بى خبر نمى افتى
ز خويش مرحله اى پيشتر نمى افتى
ازين جهان و سرانجام آن مشو غافل
اگر به فکر جهان دگر نمى افتى
مساز عيب هنرنماى ذاتى خود را
اگر به وادى کسب هنر نمى افتى
ز چرخ همچو صدف گوهر تو بى قدرست
چرا برون ز صدف چون گهر نمى افتي؟
ستاره تو ازان است زود مير که تو
به بخت سوخته اى چون شرر نمى افتى
عقيق را ز خراش جگر برآمد نام
چرا به فکر خراش جگر نمى افتي؟
اگر ترا رگ خامى نکرده در زنجير
به پاى نخل چرا چون ثمر نمى افتي؟
ز مو به موى تو راه اجل سفيدى کرد
تو شوخ چشم به فکر سفر نمى افتى
هزار گمشده را در نماز مى يابى
چرا به فکر خود اى بى خبر نمى افتي؟
به پاى قافله قطع طريق کن صائب
ز برق و باد اگر پيشتر نمى افتى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید