شماره ٤٢٥: سينه باغى است که گلشن شود از خاموشى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
سينه باغى است که گلشن شود از خاموشى
دل چراغى است که روشن شود از خاموشى
بيشتر فتنه عالم ز سخن مى زايد
مادر فتنه سترون شود از خاموشى
مهر زن بر لب گفتار که در بزم جهان
شمع آسوده ز کشتن شود از خاموشى
دل که در رهگذر باد حوادث شمعى است
چون چراغ ته دامن شود از خاموشى
بلبل از زمزمه خويش به بند افتاده است
از قفس مرغ به گلشن شود از خاموشى
هيچ طفلى نشنيديم درين عبرتگاه
که لبش زخمى سوزن شود از خاموشى
دل ز روشنگر حيرت يد بيضا گردد
سينه ها وادى ايمن شود از خاموشى
گر توانى سپر از مهر خموشى انداخت
مو بر اندام تو جوشن شود از خاموشى
دل آزاد تو آن روز شود بى زنگار
که زبان سبز چو سوسن شود از خاموشى
خاک اگر در دهن رخنه گفتار زند
آدمى قلعه آهن شود از خاموشى
نيست جز مهر خموشى به جهان جام جمى
راز عالم به تو روشن شود از خاموشى
گر زبان را ز سخن پاک توانى کردن
خوشه ات صاحب خرمن شود از خاموشى
رشته عمر که بر سستى خود مى لرزد
ايمن از بيم گسستن شود از خاموشى
کثرت و تفرقه در عالم گفتار بود
که جهانى همه يک تن شود از خاموشى
از ره حرف بود رنجش مردم صائب
کس نديديم که دشمن شود از خاموشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید