شماره ٣٨٨: ز خوبان قامت جانان علم باشد به يکتايى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
ز خوبان قامت جانان علم باشد به يکتايى
الف را هيچ حرفى برنمى آرد ز رعنايى
نمى گردد حجاب بحر وحدت موجه کثرت
نمى آرد برون سى پاره مصحف را ز يکتايى
حجاب نور وحدت عالم اسباب مى گردد
شود محجوب اگر در پرده هاى چشم بينايى
مکن از چشم بد انديشه کز شرم عذار تو
نمى بيند به غير از پشت پاى خود تماشايى
که را مى گشت در خاطر کز آن آرام بخش جان
مرا بازيچه صرصر شود کوه شکيبايي؟
غزالان را ز وحشت باز مى دارد تماشايش
چو مجنون هر که را سوداى ليلى کرد صحرايى
ز فيض گوشه گيرى قطره ناچيز گوهر شد
قدم بيرون منه تا ممکن است از کنج تنهايى
به اندک فرصتى طى مى شود عمر گرانخوابان
که سنگينى کند سيلاب را افزون سبکپايى
به کوشش باز نتوان کرد از سر تيره بختى را
نگردد محو خط سرنوشت از جبهه فرسايى
زبان تيغ را سنگ فسان در جوهر افزايد
نمى گردد مرا گوش گران مانع ز گويايى
ز گلچين نيست پروا چهره گلرنگ جانان را
که حسن اين گلستان مى برد از دست گيرايى
سپردارى کن از مهر خموشى زندگانى را
که عمر شمع را کوتاه سازد بادپيمايى
که دارد ياد حسن عالم آرايى چنين صائب؟
که مى بيند به هر جانب که رو آرد تماشايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید