شماره ٣٥٢: گر اندک نيکيى از دستت آيد در نظر دارى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
گر اندک نيکيى از دستت آيد در نظر دارى
بت خود مى کنى سنگى اگر از راه بردارى
دو روزى نيست افزون عمر ايام برومندى
مشو غافل ز حال تلخکامان تا ثمر دارى
ز ريزش کشتى اسباب خود را کن گران لنگر
درين دريا اگر انديشه از موج خطر دارى
به ظاهر گرچه بالين کرده اى چون خم ز خشت، اما
هزاران فتنه خوابيده پنهان زير سر دارى
ز عيب پيش پا افتاده خود نيستى واقف
که چون طاوس از غفلت نظر بر بال و پر دارى
ز طوق بندگى راه نفس شد تنگ بر قمرى
تو چون سرو از رعونت دست خود را بر کمر دارى
به بيدارى سرآور روزگار زندگانى را
به زير خاک اگر خواب فراغت در نظر دارى
دل مردم به ظاهر مى برى از نوشخند، اما
چو گل از خار چندين نيشتر زير سپر دارى
ز آب زندگى ظلمت بود رزقت چو اسکندر
ز خودبينى تو تا آيينه در پيش نظر دارى
نه اى يک مشت گل افزون و از انديشه روزى
دل پررخنه اى چون سبحه از صد رهگذر دارى
به جان بى نفس جان مى توان بردن ازين وادى
نه اى از پاکبازان ناله اى تا در جگر دارى
ز سير سرسرى چون موج خار و خس به دست آيد
ز سر پاکن چو غواصان اگر ميل گهردارى
مدار از دامن دل دست اگر از کعبه جويانى
که در دنبال چندين رهزن و يک راهبر دارى
مبر با خود به زير خاک اين مار سيه صائب
همين جا نامه خود را بشو تا چشم تر دارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید