شماره ٣٢٢: حيرتى از چشم مست يار دارم ديدنى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
حيرتى از چشم مست يار دارم ديدنى
خوابها در ديده بيدار دارم ديدنى
گر چه چون مرکز زمين گيرم به چشم غافلان
سيرها در خويش چون پرگار دارم ديدنى
نيستم ايمن ز چشم شور، ورنه من ز داغ
لاله زارى در دل افگار دارم ديدنى
کوه غم بر خاطر آزاده من بار نيست
مستيى چون کبک در کهسار دارم ديدنى
گر چه مهر خامشى دارم به ظاهر بر دهن
در گره چون غنچه صد گلزار دارم ديدنى
دل ز گرد خاکسارى بر گرفتن مشکل است
ورنه گنجى در ته ديوار دارم ديدنى
آب مرواريد آورده است چشم جوهرى
ورنه من لعل و گهر بسيار دارم ديدنى
در خراش سينه ها بى دست و پا افتاده ام
ورنه دستى در گشاد کار دارم ديدنى
نيست در روى زمين جوهرشناسي، ورنه من
تيغها پوشيده در زنگار دارم ديدنى
نيل چشم زخم من دارد جمال يوسفى
در سياهى يک جهان انوار دارم ديدنى
گرچه از بس بى وجودى درنمى آيم به چشم
گوشه ها همچون دهان يار دارم ديدنى
ملک و مالى نيست صائب گرچه در عالم مرا
باغى از رنگينى گفتار دارم ديدنى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید