شماره ٢٦٨: هر کجاگيرى گلى در آب معمار خودى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
هر کجاگيرى گلى در آب معمار خودى
کار هر کس را دهى انجام در کار خودى
سرسرى مگذر ز تعمير دل بيچارگان
کار محکم کن که در تعمير ديوار خودى
هر چه از دلها کنى تعمير پشتيبان توست
سعى در آبادى دل کن چو معمار خودى
پرده پوشى پرده بر افعال خود پوشيدن است
عيب هر کس را کنى پوشيده ستار خودى
هر که را از پا درآرى پا به بخت خود زنى
جانب هر کس نگه دارى نگهدار خودى
در گلستان رضا غير از گل بى خار نيست
تو ز خود دارى هميشه زخمى خار خودى
حق پرستى چيست، از بايست خود برخاستن
تا خدا را بهر خود خواهى پرستار خودى
دردهاى عارضى را مى کند درمان طبيب
با تو چون عيسى برآيد چون تو بيمار خودي؟
تخم نار و نور با خود مى برى زين خاکدان
در بهشت و دوزخ از گفتار و کردار خودى
نيست در آيينه دل هيچ کس را جز تو راه
از که مى نالى تو تردامن چو زنگار خودي؟
از لحد خاک شکم پرور دهان وا کرده است
تو ز غفلت همچنان در بند پروار خودى
در دل توست آنچه مى جويى به صد شمع و چراغ
ماه کنعانى ولى غافل ز رخسار خودى
فکر ايام زمستان مى کنى در نوبهار
اينقدر غافل چرا از آخر کار خودي؟
دشته تا دارد گره از چشم سوزن نگذرد
نگذرى تا ز سر خود عقده کار خودى
عارفان سر در کنار مطربان افکنده اند
تو ز بى مغزى همان در بند دستار خودى
نشکنى تا جنس مردم را، نگردى مشترى
خويش را بشکن اگر صائب خريدار خودى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید