کى بخت خفته وا کند از کار ما گره؟
از رشته هيچ کس نگشايد به پا گره
از ناخن هلال طرب وا نمى شود
عهدى که بسته است به ابروى ما گره
در دل هزار مطلب و ياراى حرف نه
صد عقده بيش دارم و دست از قفا گره
با سخت گيرى فلک سفله چون کنيم؟
با ناخن شکسته چه سازيم با گره؟
ناخن نماند در سر انگشت شانه را
در زلف و کاکل تو همان جابجا گره
از ابروى تو چين به دم تيغ تکيه زد
از کاکلت فتاد به دام بلا گره
تا چند سايه بر سر اين ناکسان کند؟
اى کاش مى فتاد به بال هما گره!