شماره ١٧٦: با وجود بى برى در هيچ محفل پا منه

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
با وجود بى برى در هيچ محفل پا منه
برندارى بارى از دل، بار بر دلها منه
شمع از گردن فرازى سر به جاى پا نهاد
ترک کن گردنکشي، سر را به جاى پا منه
حيرت و آسودگى را فرق کن از يکدگر
تهمت غفلت به چشم دوربين ما منه
مانع سيل سبک جولان نگردد کوچه بند
عاشقان را آستين بر چشم خونپالا منه
گر نمى خواهى شود پامال حسن خدمتت
وقت رفتن ميهمان را کفش پيش پا منه
نام هر کس در خور سنگ نشان گردد بلند
پشت آسايش به کوه قاف اى عنقا منه
در نيام تنگ نتواند دو تيغ آسوده شد
برنيايى تا ز خود در خلوت ما پا منه
رحم کردن بر ستمکاران، ستم بر عالمى است
پنبه بر داغ پلنگ خشمگين بيجا منه
دست خالى بر دل محتاج مى باشد گران
چون ندارى خرده زر، دست بر دلها منه
روح قدسى را مکن صائب اسير آب و گل
شرم کن، بار خران بر گردن عيسى منه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید