شماره ١٤٣: کردم اگر چه هر دو جهان رونماى تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
کردم اگر چه هر دو جهان رونماى تو
از بى بضاعتى خجلم از لقاى تو
آيد به حال خود ز تماشاى آفتاب
شد چشم هر که خيره ز نور و صفاى تو
صد پرده است بيش ز ظلمت حجاب نور
نتوان ز شرم کرد نظر بر لقاى تو
اشکش چو آب آينه بر جاى خشک ماند
چشمى که ديد در رخ حيرت فزاى تو
از دامن تو دست ندارم به سرکشى
تا همچو زلف سرنگذارم به پاى تو
چون روى ماه مصر ز سيلى شود کبود
گر برگ گل کنند عزيزان قباى تو
از دورباش ناز تو، از سرگذشتگان
جز کاکل تو نيست کسى در قفاى و
چون برخورم ز ديدن رويت، که مى شود
طبل رحيل هوش من آواز پاى تو
بر خويشتن ببال که در قلزم وجود
همچون حباب نيست سرى بى هواى تو
از نکهت دو روزه گل بى نياز کرد
ما را گل هميشه بهار حناى تو
افغان که کرد دست من موشکاف را
چون شانه خشک، حيرت زلف رساى تو
انصاف نيست راندنش از آستان خويش
صائب که ساخت نقد دل و دين فداى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید