شماره ١٣٦: نتوان در آب و آينه ديدن مثال تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نتوان در آب و آينه ديدن مثال تو
چون مد آه، سايه ندارد نهال تو
صيد حرم نداشت ز تيغ تو جان دريغ
من خون خويش را نکنم چون حلال تو؟
از من نمانده عشق بجا غير درد و داغ
آن به که نگذرم به دل بى ملال تو
مور حريص دانه به منزل نمى برد
زينسان که مى برد دل عشاق خال تو
چون بوى گل که مى شود از برگ بيشتر
در پرده بيش فيض رساند جمال تو
وصل مدام به بود از وصل گاه گاه
مستغنى از وصال توام با خيال تو
شد قامتت نهال ز آب دو چشم من
انصاف نيست برنخورم از نهال تو
گلگونه عذار شود آفتاب را
شد خون هر که همچو شفق پايمال تو
عاشق ترا به گريه چسان رام خود کند؟
کز بوى خون خويش کند رم غزال تو
چون با رخ تو ماه برآيد، که آفتاب
خون از شفق عرق کند از انفعال تو
صائب شده است تنگ شکرگوش عالمى
از گفتگوى طوطى شيرين مقال تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید