شماره ١٢٢: زبان چو پسته شود سبز در دهن بى تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
زبان چو پسته شود سبز در دهن بى تو
گره چو نقطه شود رشته سخن بى تو
نفس گسسته چو تيرى که از کمان بجهد
برون ز خانه دود شمع انجمن بى تو
صدف ز دورى گوهر، چمن ز رفتن گل
چنان به خاک برابر نشد که من بى تو
بيا و صلح ده اين همدمان ديرين را
که همچو روغن و آبند جان و تن بى تو
تو تا برون شده اى از چمن، ز لاله و گل
هزار کاسه خون مى خورد چمن بى تو
دگر چه طرف ز ايام مى توان بستن؟
که صبح عيد کند جلوه کفن بى تو
شود ز شيشه خالى خمار مى افزون
غبار ديده فزايد ز پيرهن بى تو
کجا رسد به تو پيغام ناتوانى من؟
که تا رسيدن لب، خون شود سخن بى تو
تو رفته اى به غريبى و از پريشانى
شده است شام غريبان مرا وطن بى تو
تبسم تو بود باغ دلگشاى چمن
چو غنچه سر به گريبان کشد چمن بى تو
به روى گرم تو اى نوبهار حسن قسم
که شد فسرده دل صائب از سخن بى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید