شماره ١٠٨: نه خط است اين که دميد از لب جان پرور تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نه خط است اين که دميد از لب جان پرور تو
که به دل بردن ما بست کمر شکر تو
دل دو نيم است ز لعل لب جان پرور تو
بازمانده است دهان صدف از گوهر تو
مى چکد بس که مى از لعل مى آلود ترا
تهى از باده به خوردن نشود ساغر تو
پرده شرم ازان چهره نوخط بردار
چند باشد چو زره زير قبا جوهر تو؟
عمر جاويد به نظارگيان مى بخشد
هر که چون زلف شبى روز کند در بر تو
مى پرد چشم جهان در طلبش چون مه عيد
تا که را چشم فتد بر کمر لاغر تو
تا به دامان قيامت گل ازو مى ريزد
دست هر کس که شبى ماند به زير سر تو
گردن سنگ شود نرم ز پروانه عزل
سخت تر شد ز خط سبز دل کافر تو
راه چون خانه دربسته در او نتوان يافت
گر چه چون آينه بازست به عالم در تو
لب زخم من و اظهار شکايت، هيهات
که گشوده است بغل در هوس خنجر تو
اين غزل آن غزل خواجه سنايى است که گفت
خنده گريند همى سوختگان در بر تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید