شماره ٩٧: چه خوش باشد که گردد ديده روشن از عذار تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چه خوش باشد که گردد ديده روشن از عذار تو
جواهر سرمه بينش شود خط غبار تو
تو مشغول شکار باز و شاهيني، چه مى دانى
که ما را چشم و دل چون مى پرداز انتظار تو
غزالان حرم را داغ دارد از سرافرازى
بلند اقبال نخجيرى که مى گردد شکار تو
خروش عاشقان گر کوه را از جاى بردارد
عجب دارم صدا برگردد از کوه وقار تو
روان گردد به صحرا رود نيل از زهره شيران
فتد گر بر نيستان برق تيغ شعله بار تو
نشد پامال مورى از تو اى سرو سبک جولان
شود نقش قدم دست دعا در رهگذار تو
کهن سقف فلک نزديک بود از يکدگر ريزد
ستون آسمان ها گشت عدل پايدار تو
زليخا گر جوان شد در زمان ماه کنعانى
گرفت از سر جوانى آسمان در روزگار تو
نگردد غنچه بال و پر ز دلسوزى ملايک را
که نننشيند غبارى از عوارض بر عذار تو
شود خاک مراد اهل عالم طاق ابرويش
به روى هر که بنشيند غبار رهگذار تو
سکندر برد در خاک آرزوى آب حيوان را
سراسر مى رود آب خضر در جويبار تو
به اين پاکى ندارد گوهرى در نه صدف گردون
که غيرت مى برد بر هم نهان و آشکار تو
ز حزم دوربين گشتى دعاى جوشن عالم
که هر جا باشي، از دست دعا باشد حصار تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید