شماره ٦٥: صد زبان در پرده درد غنچه خاموش تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
صد زبان در پرده درد غنچه خاموش تو
جوش غيرت مى زند خون بهار از جوش تو
بشکند چون زلف، بازار بتان سنگدل
کاکل مشکين گذارد پاى چون بر دوش تو
عطسه مغز نافه را خالى کند از بوى مشک
آستين چون برفشاند زلف عنبرپوش تو
آب خضر از شرم رفتار تو بر جا خشک ماند
سرو پا در گل که باشد تا شود همدوش تو؟
نوش و نيش عالم صورت به هم آميخته است
زهر خط در چاشنى دارد لب چون نوش تو
نشأه بيهوشى حيرت بلند افتاده است
کى به هوش آيد ز آشوب جزامدهوش تو؟
خاطرت از شکوه ما کى پريشان مى شود؟
زلف پر کرده است از حرف پريشان گوش تو
همچو مژگان هر دو عالم را به هم انداخته است
از اشارت هاى پنهان چشم بازيگوش تو
بوى پيراهن ز بى تابى گربيان مى درد
تا چو گل چاک گريبان باز کرد آغوش تو
در ميان گوش و گوهر نسبت ديرينه است
نيست جا گفتار صائب را چرا در گوش تو؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید