شماره ٥٠: آتشين رويى که شد آيينه دل آب ازو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
آتشين رويى که شد آيينه دل آب ازو
مرکز پرگار حيرت مى شود سيماب ازو
نامسلمانى که تسبيح مرا زنار کرد
چون دل قنديل مى لرزد دل محراب ازو
گوهرى را کز محيط عشق من خوش کرده ام
خاتم جم مى شود هر حلقه گرداب ازو
ماه شبگردى کز او ويرانه من روشن است
چاکها در سينه دارد چون کتان مهتاب ازو
گل چه باشد پيش روى لاله رنگش، کز شفق
خون خود را مى خورد خورشيد عالمتاب ازو
حسن عالمسوز او هر چند در صد پرده بود
سرمه شد در ديده من پرده هاى خواب ازو
حرف گفتن در ميان عشق و دل انصاف نيست
صاحب منزل ازو، منزل ازو، اسباب ازو
از حجاب عشق صائب روى چون خورشيد او
رفت در ابر خط و چشمى ندادم آب ازو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید