شماره ٤٧: ديده روشن مى شود از خط عنبر يار او

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
ديده روشن مى شود از خط عنبر يار او
مى برد زنگ از دل آيينه ها زنگار او
جامه فانوس گردد پرده شرم و حيا
برفروزد از شراب لعل چون رخسار او
کوه تمکينش زبان بند فغان ها گشته است
برنمى آيد صدا از کبک در کهسار او
از خرامش بس که کيفيت تراوش مى کند
نقش پا رطل گران مى گردد از رفتار او
ما به بوى پيرهن کرديم چون يعقوب صلح
وقت چشمى خوش که روشن گردد از ديدار او
بستر آرام پروانه است خواب روز شمع
واى بر آن کس که بيدارست دايم يار او
هر که دارد ناله اي، صائب در آن کو محرم است
بلبل خاموش را ره نيست در گلزار او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید