غزل شماره ۸۱۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز سگان کويت اى جان که دهد مرا نشانى
که نديدم از تو بوى و گذشت زندگانى
دل من نشان کويت ز جهان بجست عمرى
که خبر نبود دل را که تو در ميان جانى
ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز مى طپيدم
چو به لب رسيد جانم پس ازين دگر تو دانى
به عتاب گفته بودى که برآتشت نشانم
چو مرا بسوخت عشقت چه بر آتشم نشانى
همه بندها گشادى به طريق دلفريبى
همه دست ها ببستى به کمال دلستانى
تو چه گنجى آخر اى جان که به کون در نگنجى
تو چه گوهرى که در دل شده اى بدين نهانى
دو جهان پر از گهر شد ز فروغ تو وليکن
به تو کى توان رسيدن که تو گنج بى کرانى
همه عاشقان عالم همه مفلسان عاشق
ز تو مانده اند حيران که به هيچ مى نمانى
چو به سر کشى در آيى همه سروران دين را
ز سر نيازمندى چو قلم به سر دوانى
دل تشنگان عاشق ز غم تو سوخت در بر
چه شود اگر شرابى بر تشنگان رسانى
اگر از پى تو عطار اثر وصال يابد
دو جهان به سر برآرد ز جواهر معانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید