غزل شماره ۷۸۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در ده مى عشق يک دم اى ساقى
تا عقل کند گزاف در باقى
زين عقل گزاف گوى پر دعوى
بگذر که گذشت عمر اى ساقى
دردى در ده که توبه بشکستم
تا کى ز نفاق و زرق و خناقى
ما ننگ وجود پارسايانيم
از روى و ريا نهفته زراقى
اى ساقى جان بيار جام مى
کامروز تو دست گير عشاقى
تا باز رهيم يک زمان از خود
فانى گرديم و جاودان باقى
رفتيم به بوى تو همه آفاق
تو خود نه ز فوق و نه ز آفاقى
کس مى نرسد به آستان تو
زيرا که تو در خودى خود طاقى
بس جان که بسوختند مشتاقان
بر آتش عشق تو ز مشتاقى
بنماى به خلق رخ که خود گفتى
با ما که تخلقوا به اخلاقى
عطار برو که در ره معنى
امروز محققى به اطلاقى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید