غزل شماره ۷۸۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر مرد اين حديثى زين باده مست باشى
صد توبه در زمانى بر هم شکست باشى
نه مست بودن از مى کار تنگدلان است
گر هوشيار عشقى از دوست مست باشى
تا کى ز ناتمامى در حلقه تمامان
گه خودنماى گردى گه خود پرست باشى
آخر دمى چنان شو کز دست ساقى جان
جامى بخورد باشى وز خود برست باشى
اى بر کنار مانده برخيز از دو عالم
تا در ميان مردان ز اهل نشست باشى
در صحبت بلندان خود را بلند گردان
تا کى ز نفس خودبين چون خاک پست باشى
گر کاملى درين ره چون عاشقان کامل
از خويش نيست گردى وز دوست هست باشى
تا بسته اى به مويى زان موى در حجابى
چه کوهى و چه کاهى چون پاى بست باشى
عطار اگر بر اصلى اصلا ز خود فنا شو
کانگه که نيست گردى با او به دست باشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید