غزل شماره ۷۷۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى آنکه هيچ جايى آرام جان نديدى
رنج جهان کشيدى گنج جهان نديدى
هرچند جهد کردى کارى به سر نبردى
چندان که پيش رفتى ره را کران نديدى
زان گوهرى که گردون از عشق اوست گردان
قانع شدى به نامى اما نشان نديدى
مرد شنو چه باشى مردانه رو سخن دان
چه حاصل از شنيدن چون در عيان نديدى
مى دان که روز معنى بيرون پرده مانى
گر در درون پرده خود را نهان نديدى
آن نافه اى که جستى هم با تو در گليم است
تو از سيه گليمى بويى از آن نديدى
گر جان بر او فشانى صد جان عوض ستانى
بر جان مگرد چندين انگار جان نديدى
عمرى بپروريدى اين نفس سگ صفت را
چه سود چون ز مکرش يک دم امان نديدى
نا آزموده گفتى هستم چنان که بايد
ليکن چو آزمودى هرگز چنان نديدى
افسوس مى خورم من کافسوس خواره اى را
جز هم نفس نگفتى جز مهربان نديدى
تو مرغ بام عرشى در قعر چاه مانده
هم در زمين بمردى هم آسمان نديدى
آخر چو شير مردان بر پر ز چاه و رفتى
انگار نفس سگ را در خاکدان نديدى
دل را به باد دادى وانگه به کام اين سگ
يک پاره نان نخوردى يک استخوان نديدى
عطار در غم خود عمرت به آخر آمد
چه سود کز غم خود غير از زيان نديدى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید