غزل شماره ۷۲۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در راه تو مردانند از خويش نهان مانده
بى جسم و جهت گشته بى نام و نشان مانده
در قبه متوارى لايعرفهم غيرى
محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده
در کسوت کادالفقر از کفر زده خيمه
در زير سوادالوجه از خلق نهان مانده
قومى نه نکو نه بد نه با خود و نه بيخود
نه بوده و نه نابوده نى مانده عيان مانده
در عالم ما و من نى ما شده و نى من
در کون و مکان با تو بى کون و مکان مانده
جانشان به حقيقت کل تنشان به شريعت هم
هم جان همه و هم تن نى اين و نه آن مانده
چون دايره سرگردان چون نقطه قدم محکم
صد دايره عرش آسا در نقطه جان مانده
چون عين بقا ديده از خويش فنا گشته
در بحر يقين غرقه در تيه گمان مانده
فارش از سر هر مويى صد گونه سخن گفته
اما همه از گنگى بى کام و زبان مانده
جمله ز گران عقلى در سير سبک بوده
وآنگه ز سبک روحى در بار گران مانده
صد عالم بى پايان از خوف و رجا بيرون
از خوف شده مويى در خط امان مانده
بشکسته دليران را از چست سوارى پشت
مرکب شده ناپيدا در دست عنان مانده
بفروخته از همت دو کون به يک نان خوش
وز ناخوشى عالم وقوف دو نان مانده
آن کس که نزاد است او از مادر خود هرگز
ايشان همه هم با تو از فقر چنان مانده
تا راه چنين قومى عطار بيان کرده
جانش به لب افتاده دل در خفقان مانده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید