غزل شماره ۷۱۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سر پا برهنگانيم اندر جهان فتاده
جان را طلاق گفته دل را به باد داده
مردان راه بين را در گبرکى کشيده
رندان ره نشين را ميخانه در گشاده
با گوشه اى نشسته دست از جهان بشسته
در پيش دردنوشان بر پاى ايستاده
اندر ميان مستان چندان گناه کرده
کز چشم خلق عالم يکبارگى فتاده
هرجا که مفلسان را جمعيتى است روزى
ماييم جان و دل را اندر ميان نهاده
ما خود که ايم ما را خون ريختن حلال است
رهزن شدند ما را مشتى حرام زاده
زنهار الله الله تا کى ز کفر و ايمان
گه روى سوى قبله گه دست سوى باده
نه مؤمنم نه کافر گه اينم و گه آنم
رفتم به خاک تاريک از هر دو خر پياده
عطار اگر دگر ره در راه دين درآيى
دل بايدت که گردد از هرچه هست ساده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید