غزل شماره ۶۸۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
برخاست شورى در جهان از زلف شورانگيز تو
بس خون که از دلها بريخت آن غمزه خون ريز تو
اى زلفت از نيرنگ و فن کرده مرا بى خويشتن
شد خون چشمم چشمه زن از چشم رنگ آميز تو
در راه تو از سرکشان نى ياد مانده نى نشان
چون کس نماند اندر جهان تا کى بود خون ريز تو
شد بى تو اى شمع چگل ديوانگى بر من سجل
از حد گذشت اى جان و دل درد من و پرهيز تو
آنها که مردان رهند از شوق تو جان مى دهند
شيران همه گردن نهند از بيم دست آويز تو
از شوق روى چون مهت گردن کشان درگهت
چون مرغ بسمل در رهت مست از خط نوخيز تو
بى روى تو اى دل گسل درمانده پايى به گل
عطار شد شوريده دل از چشم شورانگيز تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید