غزل شماره ۶۶۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در دل دارم جهانى بى تو من
زانکه نشکيبم زمانى بى تو من
عالمى جان آب شد در درد تو
چون کنم با نيم جانى بى تو من
روى در ديوار کردم اشک ريز
تا بميرم ناگهانى بى تو من
من خود اين دم مرده ام بيشم نماند
پوستى و استخوانى بى تو من
چون نه نامم ماند بى تو نه نشان
از تو چون يابم نشانى بى تو من
جان من مى سوزد و دل ندهدم
تا کنم يک دم فغانى بى تو من
مى توانى آخرم فرياد رس
چند باشم ناتوانى بى تو من
چشم مى دارم زهى دانى چرا
زانکه گشتم چون کمانى بى تو من
دل چو برکندم ز ترياک يقين
زهر خوردم بر گمانى بى تو من
گر نکردم سود در سوداى تو
مى کنم هر دم زيانى بى تو من
بى توام در چشم مورى عالمى است
مى نگنجم در جهانى بى تو من
گرچه از من کس سخن مى نشنود
پر سخن دارم زبانى بى تو من
دوستان رفتند و هم جنسان شدند
با که گويم داستانى بى تو من
همت عطار بازى عرشى است
خود ندارم آشيانى بى تو من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید