غزل شماره ۶۶۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
لعل تو داغى نهاد بر دل بريان من
زلف تو درهم شکست توبه و پيمان من
بى تو دل و جان من سير شد از جان و دل
جان و دل من تويى اى دل و اى جان من
چون گهر اشک من راه نظر چست بست
چون نگرد در رخت ديده گريان من
هر در عشقت که دل داشت نهان از جهان
بر رخ زردم فشاند اشک درافشان من
شد دل بيچاره خون، چاره دل هم تو ساز
زانکه تو دانى که چيست بر دل بريان من
گر تو نگيريم دست کار من از دست شد
زانکه ندارد کران، وادى هجران من
هم نظرى کن ز لطف تا دل درمانده را
بو که به پايان رسد راه بيابان من
هست دل عاشقت منتظر يک نظر
تا که برآيد ز تو حاجت دو جهان من
تو دل عطار را سوخته خويش دار
زانکه دل سنگ سوخت از دل سوزان من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید