غزل شماره ۶۱۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من نميرم زانکه بى جان مى زيم
جان نخواهم چون به جانان مى زيم
در ره عشق تو چون جان زحمت است
لاجرم بى زحمت جان مى زيم
چون بلاى خويشتن ديدم وجود
از وجود خويش پنهان مى زيم
در اميد و بيم عشقت همچو شمع
گاه خندان گاه گريان مى زيم
همچو غنچه از سر تر دامنى
غرق خون سر در گريبان مى زيم
روز و شب بر خشک کشتى رانده ام
گرچه دايم غرق طوفان مى زيم
از سر زلف تو انديشم همه
گرچه حالى را پريشان مى زيم
ماه رويا بر اميد خلعتم
بس برهنه اين چنين زان مى زيم
از بر خود خلعت خاصم فرست
زانکه بى تو ژنده خلقان مى زيم
از برونم پرده اطلس چه سود
چون درون پرده عريان مى زيم
همچو عطار از جهان فارغ شده
سر نهاده در بيابان مى زيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید